رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

یه بعدازظهر شیرین

روز جمعه که روز پدر  بود و ما بنا به گفته خود بابات از خرید هر نوع کادویی منع شدیم و فقط به تبریک بسنده کردیم ...ایشالا همیشه سلامت باشی و سایت بالا سر هممون بعدازظهر روز مذکور رفتیم باغ که شما همش منو اینور و اونور میکشوندی و کلی راه رفتی و ببعی دیدی و خوش گذروندی چند تا عکس از این بعدازظهر شیرین سه خرداد 92 یعنی هر چی صدات زدم انگار نه انگار عوضش بزهای عزیز واسم ژست گرفتن هههه یه عکس از عید اینم از اون وقتا ...
6 خرداد 1392

15 ماهگی

سلام عزیزم 15 ماهگی مبارک گلم سوئیچ بابا رو گرفتی دستت و رفتی جای در اتاق مادر یه یه ربعی هی کلیدو میکردی تو سوراخ در و هی میفتاد و هی دوبار دوباره دوباره تا اینکه یه بار که ولش کردی سوئیچ نیفتاد و  موند همونجا یه کیفی کردی و یه خنده ای و ذوقی .......... هفته قبل یعنی 25 تا 28 رفتیم مشهد من مسابقه والیبال داشتم و بابا هم اومد تا به کمک خاله عصمت تو رو نگه دارن چون من مجبور بودم بیشتر وقتمو تو سالن باشم...خدارو شکر پسر خوبی بودی و بابا و خاله عصمت اینارو اذیت نکردی  و ما هم اول شدیم تو استان دیگه این روزا همش باید یا توی حیاط باشیم یا کوچه یا پارک یا خونه مادر و .... به زور بشه یه ساعتی تو خونه نگهت دارم عزیزم در 15 ماه...
3 خرداد 1392

توت

مامان تنبل بالاخره اومد ......... پسر گلم خیلییییییییییییییییی وقته ننوشتم از قبل عید از سفر به مشهد با بابا و مادر جون از عید و عید دیدنی ها و بیرون رفتناااا و بعد عید و راه رفتنت و الان هم باغ رفتنا و توت ... راه رفتنت کلی پیشرفت کرده خدارو شکر.. این روزا یعنی بیشتر از دو هفتس که هر روز میریم باغ خاله فاطمه توت خوردن...که البته توت بهونس میریم که دور هم باشیم و شما از همون اول تا آخرررررررر میری لب حوضچه ای که ماهی داری وایمیستی و سنگ طلب میکنی تا بندازی توی آب ...کار من شده جمع آوری سنگ واسه رادین خان ..که البته سنگ کوچیک هم قبول نمیفرمایین خلاصه که خوش میگذره و عمو محمد هم هر روز میره روی درخت و توت میتکونه دستشون درد نکنه ( البته...
22 ارديبهشت 1392

داری بزرگ میشی

داری با سه چرخت بازی میکنی میبینم که غرق بازی هستی ...منم خط کش که از صبح عاشقش شدی و دنبال خودت اینور اون ور میبری رو یواشکی قایم میکنم تا به خودت آسیب نزنی ..به محض قایم کردنش  سریع میری و از جایی که قایمش کردم برمیداری میندازی وسط اتاق و دوباره برمیگردی سمت سه چرخت و ادامه بازیت ....   میخوام جارو برقی بکشم هر جا جارو رو به برق میزنم سریع میری و از برق میکشی( پریز ها خیلی پایینن نمیدونم سازنده این خونه چی پیش خودش فکر کرده!!!و البته میدونم خطرناکه)منم جارو رو میزنم به برق و پشتی رو تکیه میدم که انتهای سیم دیده نشه و تو میری سراغ بازی خودت.. و من خوشحال از اینکه نفهمیدی چی به چی شد!!!..... دوباره فرداش که خواستم جارو بکشم به...
24 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلاااام سلاااام سال نوی همه دوستای گلم مبارک ایشالا جزء بهترین سالهای عمرتون باشه سال 92 همش خوشی و شادی باشه ایشالاااااااااااا گل پسرم سال نوی شما هم مبارک....موقع سال تحویل خیلی دعاها کردم خصوصا شفای همه مریضا چون واقعا سلامتی واقعااااااااااااا بالاتر از هر نعمتیه..ایشالا همه سلامت باشن همیشه تا الان کلی عید دیدنی رفتیم و کلی عیدی گرفتی و الان حسابی پولدار شدی راستی طبق محاسبات من تو روز عید یعنی یک فروردین  دقیقا 400 روزه بودی گلم ایشالا 400000000000000روزه بشی خدایا شکرت عکس و ... باشه بعدا نمیدونم چرا اینقدر تنبل شدم تو آپ کردن ...
2 فروردين 1392

یک سالگیت مبارک

پسرم یک سالگیت مبارک رادینم یک ساله شد ......یک سال شیرین گذشت...ایشالا صد ساله شیرین دیگه در پیش داریم وقتی دنیا اومدی حس فوق العاده ای داشتم یه جورایی به خودم افتخار میکردم از اینکه تو رو بالاخره حست کردم شاد بودم..و حالا بعد از یک سال از خدای خودم واقعا سپاسگزارم که منو لایق مادر شدن دونست ...خلاصه که خوشحالم تو رو داررررررررررم   تقریبا از دو ماه مونده به تولدت روزی سه چهار بار من: میخوایم واسه رادین تولد بگیریم؟؟ بابا: اره بگیریم خیلی خوب میشه ....فرداش بابا: نه بی خیال هنوز کوچولوئه سال دیگه ایشالا...فردای فردا بابا: بیا تولد بگیریم سال اوله بگیریمو فردای ......... این روند تا یه هفته  قبل از تولدت ...
30 بهمن 1391

اولین پارک

روز جمعه ششم بهمن هوا خیلی خوب بو و ما سه تایی رفتیم کاخک زیارت و ناهار و گردش که خوش گذشت حسابی....همیشه سلامت باشی عزیزم   اینجا هم رفتیم پارک که سرسره و تاب و چرخ و فلک رو سوار شدی خیلی دوس داشتی ولی همه حواست به بچه ها بود زیارت امامزاده ...دالی بازیت گرفته بود تو امامزاده با من و بابا اینور اونور پرده     ...
8 بهمن 1391

عکس های یازده ماهگیت

 عکس های دی رادین وآفتاب   اولین برف زندگیت اولین بار که تونستی از گلدون بگیری و بلند شی اینقدر ذوق کرده بودی        اینم کار همیشته سبد اسبازی هاتو خالی کنی رو زمین اولین بارهایی که خودت غذا خوردی اینم مهدیار که خیلی دوسش دارییییییییییی و خاله میگه باید واسه مهدیار مواجب ماهیانه تعیین کنی که اینقدر رادینو خوشحال میکنه بهار و زهرا با اون روسری خفنش   ...
7 بهمن 1391