رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

ای کیو سان ده ماهه شد

سلام رادین خان ده ماهه شده خداروشکر عزیزم از این که تو هستی خوشحالم...از اینکه شب ها نمیذاری دو ساعت پشت سر هم بخوابم خوشحالم از اینکه ظهرها یه ده دقیقه نمیذاری چشمامو رو هم بذارم خوشحالم از اینکه خونه همیشه شلوغه خوشحالم از اینکه هر جا تنهایی میرم یه جورایی نگرانم بازم خوشحالم کلا از اینکه هستی خوشحااااالم... توی این ماه کلی کارای جدید یاد گرفتی همه جا رو میگیری و بلند میشی. از حالت نشسته یاد گرفتی خودتو بندازی ( قبلش به گمونم میترسیدی نمیدونم )  کلماتی هم که میگی: دد مم ب ب جیییییی  بد و کلی کلمات نامفهوم دیگه...      دس دسی هم میکنی نه هر وقت که من بگم هر وقت خودت دوس داشته باشی...نای نای هم می...
28 آذر 1391

خروسک

سلام عزیزم....ایشالا که هیچ بچه ای مریض نشه.......مریض شدی بامداد دوشنبه....صدات گرفته بود و نفست صدادار شده بود  همن خس خس)......بردیمت دکتر گفت  خروسکه و مجاری تنفسی فوقانی رو درگیر کرده.......یه آمپول دگزامتازون داد که زدیم و صدات بهترشد...بخور سرد هم گذاشتیم واست بهتر تر شدی.......از امروز صبح هم آبریزش بینی داری و خیلی بیحوصله ای نمیدونم از دندونه یا سرماخوردگی هر چی که هست ایشالا زودی خوب بشه .....
30 آبان 1391

اولین دندون

سلااااااااام پسرم نه چک زدیم نه چونه دندون اومد رو چونه! یه حبه قند قندون! رادین شده با دندون! اولین مرواریدت بالاخره دراومد روز دوشنبه 3 مهر یعنی توی 7 ماه و 9 روزگیت عزیزم...خوشبختانه خیلی اذیت نشدی گلم ولی همش با حرص همه چی رو میبری تو دهنت ایشالا که بقیه مرواریداتم راحت دربیان و اذیت نشییییییی....... دیروز مدرسه که بودم بهاره خانوم اس ام اس داد و گفت دندون گل پسری در اومدههههه  من صبح متوجه نشده بودم آخه دیروزش نشانه هایی از دندون بود و لی سر نزده بود هنوز...خلاصه که افتادیم به آش دندونی که ان شاالله وقت کنم بپزم تا دندونات راحت تر دربیاااان و اما مهر و دوری ......... از شنبه میذارمت پیش فاطمه خانوم و خداروشکر خداروشکر ا...
4 مهر 1391

غلت زدن

سلام رادینم   عزیزم از دیروز  ییعنی 31 تیر (5 ماه و 6 روزگی) دیگه داری درست و حسابی غلت میزنی تا میذارمت زمین سریع دمر میشی البته قبلشم غلت میزدی ولی گاهی و من همش میگفتم اتفاقی بوده ولی حالا دیگه درست و حسابی از پشت به رو شکم می چرخی       اینم یه عکس البته بعد از یکی از اولین غلت های پیروزمندانه ...
1 مرداد 1391

ماه رمضان و ...

فردا  ماه رمضان شروع میشه و امسال دومین سالیه که من به افتخار داشتن شما نمی تونم روزه بگیرم..... امیدوارم ماه خوبی باشه و بتونم حداقل دعا و قرآن زیاد بخونم ان شا الله........ خدایا همه رو به آرزوهای قشنگشون برسون به حق این ماه عزیز........     در ادامه رادین و کامپیوتر ........     چند وقته وقتی بغل میگیرمت و میام جلوی کامپیوتر اصلا اجازه نمی دی من تایپ کنم دوست داری خودت سکان رو به دست بگیری و بنویسی .......... البته یه کم که می تایپی خسته میشی و میخوای صفحه کلید و بخوری  اول که مشغول تایپی بعدشم مشغول خوردن اینم اولین نوشته هات ZseadcW...
30 تير 1391

75 روزگی

سلام عزیزکم هر روز از روز قبل شیرین تر ..... باید خیلی وقت قبل مینوشتم.... دیگه حسابی از خودت صدا در میاری و شیرین شدی ... کلی میخندی اما بیشتر برای من و بابایی ... چند روزه صبح ها که بیدار میشی گریه نمیکنی و خودت شروع میکنی به صدا درآوردن و میذاری مامان بخوابه  ماشالا حسابی آقا شدی خوب آخه امروز 75 روزه میشی گلم... قربون صورت نشستت مامان ...
11 ارديبهشت 1391

تولد مامان

  گل پسرم دیروز تولد مامان بود این اولین تولدی بود که خانواده ما سه نفره شده بود.............یک تولد خیلی ساده ...ولی خوش گذشت عسلم...بابایی از صبح خونه موند و شمارو نگه داشت تا من حسابی استراحت کنم....و ظهرم یه ناهار باباپز خوردیم که خوشمزه بود....دست بابایی درد نکنه.... خوشحالم که بابایی و تو رو دارم ....خدا خیلی دوسم داره........ ...
2 ارديبهشت 1391