رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

5 ماهگی

سلام پسر نازم   5 ماهگیت مبارک عسلم  ت5 ماهگیت م باااااااااااا رررررررررک عزیزم امروز 152 یا همون 5 ماهته.....از داشتنت خیلی خوشحالم رادینم....... توی این ماه جیغ زدنات و قهقه و ذوقات بیشتر شده و نسبت به قبل آرومتر شدی ماشالا  اسباب بازیهاتو دستت میگیری و باهاشون بازی میکنی البته بهتره بگم میخوریشون  توی این ماه قدت: 70 و وزنت 7800 شده ماشالا....البته خودمون قد و وزن گرفتیم دیشب که عمه زهره اینجا بودن تو برای اولین بار از شکم به پشت غلت زدی و لی فقط همون یک بار بود....                    ...
27 تير 1391

برگشت خاله از سفر حج

عزیزم خاله فاطمه و عمو محمد و سارا و زهرا به سلامتی از مکه اومدن ، یک شنبه رسیدن مشهد و سه شنبه هم اومدن خونشون و چون اولین سفرشون بود یه دعوتی هم گرفتن ..... خوشبختانه زهرا کوچولو اذیت نکرده ( من فکر می کردم اذیت خواهد کرد! !)...... خاله عصمت اینا هم اومدن ... خلاصه که شب خوبی بود.....شما یه خورده کلافه بودی ولی اذیت نکردی ( البته نمی دونم چرا من همیشه فکر میکنم شما اذیت نکردی ولی بقیه اینطوری فکر نمیکنن )    اینم شبش که وقتی اومدیم این شکلی گرفتی خوابیدی  کلی هم خوابیدی انگاری شما همه کارارو کردی ...
22 تير 1391

گهواره خاطره انگیز

سلام رادین عزیزم....... این گهواره که عکسشو گذاشتم اگه گفتی مال کیه ؟؟؟؟؟؟ معلومه که نمیدونی !!!!!! این گهواره خاله عصمت هست گهواره ای که بزرگترین خاله تو وقتی نی نی بوده توش می خوابیده و بعدش هم خاله های دیگه و دایی ها و البته من!!!!! و بعدشم دختر خاله هات و پسر خاله هات هر وقت میومدن خونه مادر توش میخوابیدن درسته که کهنه شده ولی هنوزم سالمه  یعنی این گهواره تقریبا ٤٠ ساله که داره نی نی میخوابونه ههههههه  و همه ازش خاطراتی دارن که یادشون نمیاد هههههه آخه خیلی کوچولو بودن........    و حالا این گهواره خونه مادر هس و هر وقت اونجا میریم شما توش میخوابی به عبارتی حالا نوبت شما شده که توش بخوا...
22 تير 1391

145 روزگی گل پسرم

رادینم....... خیلی خیلی دوست دارم عزیزم.... خیلی آقا بودی جدیداآقا تر شدی دیگه کمتر گریه میکنی بیشتر میخندی و خیلی خوب اسباب بازی هاتو توی دستت نگه میداری و البته همشو میخوری ههههه عزیزم چند روز پیش که رفته بودیم چراغ برات هر کی تو رو میدید میگفت وااای این که کاملا شبیه باباشه اصلا به تو نرفته الهه!!!!!!!!!!!  راستش یه خورده حسودیم میشه آخه کاش یه ذره هم شبیه من میشدی آخه!! راستی هر وقت میریم خونه مادر تو نمیدونم چرا اولش که بابابزرگ رو میبینی میزنی زیر گریه اونم چه گریه ای!!!!!!!!!! ولی بعدش کلی با بابابزرگ میخندی و ذوق میکنی!!!!!! خوب این کارا چیه آخهههههههه پسر!!!!!!!  بابایی خیلی توی نگهداری از تو کمکم میکنه و حسابی ...
18 تير 1391

اولین سفر رادین

سلام عزیزم....... فدات بشم که هر روز دوست داشتنی تر میشی ......... بالاخره قسمت شد و ما اولین سفرمون رو بعد از دنیا اومدنت رفتیم...و اونم چه جایی بهتر از مشهد ....خیلی وقته تصمیم داشتیم بریم مشهد ولی هی نشد و نشد تا این سری......روز دوشنبه 5 تیر من و تو بابایی و مادر و زن دایی مهدی رفتیم مشهد ....البته قبلش خاله فاطمه و خاله طاهره رفته بودند آخه خاله فاطمه و عمو محمد و سارا و زهرا میخواستن 6 تیر برن مکه و الان  6 روزه که رفتن  به سلامتی هفته دیگه هم برمیگردن..... شما توی ماشین تقریبا آروم بودی البته بازم یه دهن آواز خوندی واسمون (گریههههههه) بیشتر راهو خوابیده بودی و بغل مادر بودی......  توی راه برگشت آرومتر بودی....... ...
13 تير 1391

4 ماهگی

٤ ماهگیت مبارک عزیزم مامان هر روز بیشتر از روز قبل دوست داره....خنده هات و صداهای عجیب غریبت فضای خونه رو پر کرده.......حسابی شیرین شدی عزیزم.....دوست داری همه چیزو بگیری و بذاری دهنت عزیزم.... به اسباب بازیهات خصوصا اونایی که صدادار هستند حسابی علاقه داری........ فقط فقط حسابی عادت کردی به گهواره بدون گهواره خیلی سخت میخوابی....اگه جایی بریم و شما بخوای  بخوابی مجبور میشیم تو پتو بذاریمت و تابت بدیم ...حتی بعضی شبا هم مجبور میشیم این کارو کنیم...کاش این عادت از سرت بره آخه نمیدونی چه جاها!!! مجبور شدیم بذاریمت تو پتو و ....     یک روزگی   15 روزگی یک ماهگی دو ماهگی 3 ماهگی ...
31 خرداد 1391

نگرانی مامان

سلام پسرکم فردا باید بریم واکسن 4 ماهگیتو بزنیم....واسه دو ماهگی زیاد نگران نبودم....اما این دفعه نمیدونم چرا اینقده  نگرانم ایشالا به خیر بگذره. و اذیت نشی .... امروز مادر بردت حموم دستشون درد نکنه ....یه ذره گریه کردی .....الانم که خیلی ناز خوابیدی   راستی خاله عصمت و مهران و مانی هم چند روزه اومدن گناباد و کلی خوشحالم که اومدن.... فدات شم ...
25 خرداد 1391

واکسن 4 ماهگی

عزیزم ساعت ١٠ با بابایی رفتیم و واکسنتو (‌سه گانه و قطره فلج اطفال) زدیم.....جیغ زدی و گریه کردی ولی وقتی بغلت کردم زودی آروم شدی.... وقتی اومدیم خونه یک یه ربعی گریه کردی و الان هم خواب نازی ..... ماشالا ماشالا  قدو وزنتم خوب بود وزنت ٧١٠٠ قدت ٦٦ دور سرت ٤٢.٥      قبل از واکسن زدن   بعد از واکسن تو خواب ناز   ...
25 خرداد 1391