رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

اولین سفر رادین

سلام عزیزم....... فدات بشم که هر روز دوست داشتنی تر میشی ......... بالاخره قسمت شد و ما اولین سفرمون رو بعد از دنیا اومدنت رفتیم...و اونم چه جایی بهتر از مشهد ....خیلی وقته تصمیم داشتیم بریم مشهد ولی هی نشد و نشد تا این سری......روز دوشنبه 5 تیر من و تو بابایی و مادر و زن دایی مهدی رفتیم مشهد ....البته قبلش خاله فاطمه و خاله طاهره رفته بودند آخه خاله فاطمه و عمو محمد و سارا و زهرا میخواستن 6 تیر برن مکه و الان  6 روزه که رفتن  به سلامتی هفته دیگه هم برمیگردن..... شما توی ماشین تقریبا آروم بودی البته بازم یه دهن آواز خوندی واسمون (گریههههههه) بیشتر راهو خوابیده بودی و بغل مادر بودی......  توی راه برگشت آرومتر بودی....... ...
13 تير 1391

4 ماهگی

٤ ماهگیت مبارک عزیزم مامان هر روز بیشتر از روز قبل دوست داره....خنده هات و صداهای عجیب غریبت فضای خونه رو پر کرده.......حسابی شیرین شدی عزیزم.....دوست داری همه چیزو بگیری و بذاری دهنت عزیزم.... به اسباب بازیهات خصوصا اونایی که صدادار هستند حسابی علاقه داری........ فقط فقط حسابی عادت کردی به گهواره بدون گهواره خیلی سخت میخوابی....اگه جایی بریم و شما بخوای  بخوابی مجبور میشیم تو پتو بذاریمت و تابت بدیم ...حتی بعضی شبا هم مجبور میشیم این کارو کنیم...کاش این عادت از سرت بره آخه نمیدونی چه جاها!!! مجبور شدیم بذاریمت تو پتو و ....     یک روزگی   15 روزگی یک ماهگی دو ماهگی 3 ماهگی ...
31 خرداد 1391

نگرانی مامان

سلام پسرکم فردا باید بریم واکسن 4 ماهگیتو بزنیم....واسه دو ماهگی زیاد نگران نبودم....اما این دفعه نمیدونم چرا اینقده  نگرانم ایشالا به خیر بگذره. و اذیت نشی .... امروز مادر بردت حموم دستشون درد نکنه ....یه ذره گریه کردی .....الانم که خیلی ناز خوابیدی   راستی خاله عصمت و مهران و مانی هم چند روزه اومدن گناباد و کلی خوشحالم که اومدن.... فدات شم ...
25 خرداد 1391

واکسن 4 ماهگی

عزیزم ساعت ١٠ با بابایی رفتیم و واکسنتو (‌سه گانه و قطره فلج اطفال) زدیم.....جیغ زدی و گریه کردی ولی وقتی بغلت کردم زودی آروم شدی.... وقتی اومدیم خونه یک یه ربعی گریه کردی و الان هم خواب نازی ..... ماشالا ماشالا  قدو وزنتم خوب بود وزنت ٧١٠٠ قدت ٦٦ دور سرت ٤٢.٥      قبل از واکسن زدن   بعد از واکسن تو خواب ناز   ...
25 خرداد 1391

باغ بابابزرگ

سلام عزیزم دیروز رفتیم باغ بابابزرگ ( خداروشکر حالشون خیلی بهتر شده)......... خوش گذشت...شما همش بغل من بودی البته واسه همینم اذیت نکردی آخرشم که خوابیدی.....   بهار دایی محمد حسام خاله زهرا ی خاله ...
20 خرداد 1391

کارهای جدید

اندراحوالات رادین: هجدهم خرداد خنده های صدادار دوس داری همش باهات دالی بازی کنم به یکی از ملافه هات حسابی علاقه داری دوس داری همش بخوریش خصوصا وقتی میخوای بخوابی دوس داری پاهاتو بگیری ولی هنوز موفق به خوردنشون نشدی حسابی از خودت صدا درمیاری همچنان تلاش میکنی برای غلت زدن ولی تا حالا نتونستی اون دفعه هم که از دمر به پشت شدی احتمالا اتفاقی بوده آخه دیگه اصلا تکرار نشد دیشبم رفتیم پارک شام بخوریم که حسابی اذیت کردی و گریه ما هم مجبور شدیم زود برگردیم .....   ...
18 خرداد 1391