رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

اولین غذای کمکی

سلااااااااااااام گل پسر شما تا امروز که 5 ماه و بیست و دو روزت (22)  هست فقط شیر مادر خوردی و خوشحالم از این بابت ولی از امروز مامان بالاخره تصمیم گرفت قبل از اینکه شش ماهت کامل بشه بهت غذای کمکی بده.......   واست فرنی (آرد برنج + آب + شیر مادر)  درست کردم و شما با علاقه فراوان خوردی ان شا الله همیشه با همین علاقه بخوری و خوش غذا باشی عزیزم   اینجا دست بابا رو گرفتی که یه وقت در نره و به شما غذا نده!!!!!!!!   این چیهههههههههههههه!!!!!!!!   مثل این که خوشمزس   ...
17 مرداد 1391

غلت زدن

سلام رادینم   عزیزم از دیروز  ییعنی 31 تیر (5 ماه و 6 روزگی) دیگه داری درست و حسابی غلت میزنی تا میذارمت زمین سریع دمر میشی البته قبلشم غلت میزدی ولی گاهی و من همش میگفتم اتفاقی بوده ولی حالا دیگه درست و حسابی از پشت به رو شکم می چرخی       اینم یه عکس البته بعد از یکی از اولین غلت های پیروزمندانه ...
1 مرداد 1391

ماه رمضان و ...

فردا  ماه رمضان شروع میشه و امسال دومین سالیه که من به افتخار داشتن شما نمی تونم روزه بگیرم..... امیدوارم ماه خوبی باشه و بتونم حداقل دعا و قرآن زیاد بخونم ان شا الله........ خدایا همه رو به آرزوهای قشنگشون برسون به حق این ماه عزیز........     در ادامه رادین و کامپیوتر ........     چند وقته وقتی بغل میگیرمت و میام جلوی کامپیوتر اصلا اجازه نمی دی من تایپ کنم دوست داری خودت سکان رو به دست بگیری و بنویسی .......... البته یه کم که می تایپی خسته میشی و میخوای صفحه کلید و بخوری  اول که مشغول تایپی بعدشم مشغول خوردن اینم اولین نوشته هات ZseadcW...
30 تير 1391

5 ماهگی

سلام پسر نازم   5 ماهگیت مبارک عسلم  ت5 ماهگیت م باااااااااااا رررررررررک عزیزم امروز 152 یا همون 5 ماهته.....از داشتنت خیلی خوشحالم رادینم....... توی این ماه جیغ زدنات و قهقه و ذوقات بیشتر شده و نسبت به قبل آرومتر شدی ماشالا  اسباب بازیهاتو دستت میگیری و باهاشون بازی میکنی البته بهتره بگم میخوریشون  توی این ماه قدت: 70 و وزنت 7800 شده ماشالا....البته خودمون قد و وزن گرفتیم دیشب که عمه زهره اینجا بودن تو برای اولین بار از شکم به پشت غلت زدی و لی فقط همون یک بار بود....                    ...
27 تير 1391

برگشت خاله از سفر حج

عزیزم خاله فاطمه و عمو محمد و سارا و زهرا به سلامتی از مکه اومدن ، یک شنبه رسیدن مشهد و سه شنبه هم اومدن خونشون و چون اولین سفرشون بود یه دعوتی هم گرفتن ..... خوشبختانه زهرا کوچولو اذیت نکرده ( من فکر می کردم اذیت خواهد کرد! !)...... خاله عصمت اینا هم اومدن ... خلاصه که شب خوبی بود.....شما یه خورده کلافه بودی ولی اذیت نکردی ( البته نمی دونم چرا من همیشه فکر میکنم شما اذیت نکردی ولی بقیه اینطوری فکر نمیکنن )    اینم شبش که وقتی اومدیم این شکلی گرفتی خوابیدی  کلی هم خوابیدی انگاری شما همه کارارو کردی ...
22 تير 1391

گهواره خاطره انگیز

سلام رادین عزیزم....... این گهواره که عکسشو گذاشتم اگه گفتی مال کیه ؟؟؟؟؟؟ معلومه که نمیدونی !!!!!! این گهواره خاله عصمت هست گهواره ای که بزرگترین خاله تو وقتی نی نی بوده توش می خوابیده و بعدش هم خاله های دیگه و دایی ها و البته من!!!!! و بعدشم دختر خاله هات و پسر خاله هات هر وقت میومدن خونه مادر توش میخوابیدن درسته که کهنه شده ولی هنوزم سالمه  یعنی این گهواره تقریبا ٤٠ ساله که داره نی نی میخوابونه ههههههه  و همه ازش خاطراتی دارن که یادشون نمیاد هههههه آخه خیلی کوچولو بودن........    و حالا این گهواره خونه مادر هس و هر وقت اونجا میریم شما توش میخوابی به عبارتی حالا نوبت شما شده که توش بخوا...
22 تير 1391

145 روزگی گل پسرم

رادینم....... خیلی خیلی دوست دارم عزیزم.... خیلی آقا بودی جدیداآقا تر شدی دیگه کمتر گریه میکنی بیشتر میخندی و خیلی خوب اسباب بازی هاتو توی دستت نگه میداری و البته همشو میخوری ههههه عزیزم چند روز پیش که رفته بودیم چراغ برات هر کی تو رو میدید میگفت وااای این که کاملا شبیه باباشه اصلا به تو نرفته الهه!!!!!!!!!!!  راستش یه خورده حسودیم میشه آخه کاش یه ذره هم شبیه من میشدی آخه!! راستی هر وقت میریم خونه مادر تو نمیدونم چرا اولش که بابابزرگ رو میبینی میزنی زیر گریه اونم چه گریه ای!!!!!!!!!! ولی بعدش کلی با بابابزرگ میخندی و ذوق میکنی!!!!!! خوب این کارا چیه آخهههههههه پسر!!!!!!!  بابایی خیلی توی نگهداری از تو کمکم میکنه و حسابی ...
18 تير 1391