رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

از 27 اسفند تا سیزده بدر

1391/1/15 13:45
نویسنده : مامان الهه
275 بازدید
اشتراک گذاری

از 27 اسفند تا سیزده بدر

 سلام عزیزم

روز 27 اسفند که یک ماهه شدی بردمت بهداشت که وزنت شده بود 4450 (ماشالا) و قدت 54 (ماشالا)

روز 27 اسفند با همدیگه رفتیم عروسی اولین عروسی ، عروسی نوه خاله مامان...اولش یک کم صدا اذیتت کرد ولی بعدش توی اون همه صدا گرفتی خوابیدی.....روز دوم عید هم دوباره رفتیم عروسی ، عروسی نوه خاله مامان مامان ههههههههه....

موقع سال تحویلم که خواب ناز بودی ولی بعدش بیدار شدی و ما مجبور شدیم دیرتر بریم عیددیدنی....تو اکثر جاها پسر خوبی بودی و اکثرا خواب...

.اما شب دوم که رفتیم خونه خاله طاهره نمیدونم چی شده بود یک سره گریه میکردی هر کاری کردیمت ساکت نشدی که نشدی مجبور شدیم زودی از خونه خاله بریم که هنوز سوار ماشین شدیم شما ساکت شدی و انگار نه انگار...........اون شب توی عروسی خاله پروانه یه دونه کیوی خورده بود که یهو دید به کیوی حساسیت داره و گلوش شدیدشروع کرد به خارش وبعدش که رفتیم خونه خاله طاهره حالش هی بدتر شد بینی هاش گرفت و زیر چشمش پف کرد و... حسابی ترسیدیم از یک طرف خاله  و از یک طرف گریه و جیغ های تو....خلاصه که خاله رفت دکتر وقبل از اینکه نوبت به ویزیتش برسه حالش خوب شده.........

روز سوم عید هم فرزاد دایی رو ختنه کردن و یک سور هم دادن که رفتیم و کلی رقصیدیم و ....شما همش خواب بودی بغل مادر و مادرجون و مهسا.....

روز 7 عید هم 40 روزه شدی گلم...........

یک شبم که عمو محمد اینا اومدن خونه ما شما از همون لحظه اول شروع کردی به جیغ زدن و هر کاری میکردیم ساکن نمیشدی تا  بعد از یه نیم ساعت که آرومتر شدی ولی بعد از رفتن ائنا بازم شروع کردی به جیغ زدن...تو جیغ و گریه ولی حجت آروم بود.... آخه گل پسر مثلا تو بزرگتری از حجت آقا !!!(البته فقط 8 روز)

عید خوش گذشت چون خاله عصمت هم میاد این بهونه ای میشه واسه اینکه بیشتر با هم باشیم خدایا شکرت....

و اما سیزده  بدر

سیزده بدر رفتیم روستا... شما توی ماشین همش خواب بودی ولی رسیدیم اونجا شرو کردی به جیغ زدن و گریه بعدش یک کم خوابیدی و باز گریه.....تا اینکه مادر و خاله زهرا و مهران یک ننو درست کردن که شما توش راحت گرفتی خوابیدی...تو و حسام دوتایی.....زهرا دوس نداش ولی...( تو و حسام و زهرا نی نی های 90 هستین) .خلاصه که زحمت پختن برنج ها با خانوما بود و زحمت کباب کردن مرغ ها با آقایون  غذا خوشمزه بود ...کلی سبزه گره زدیمو گشتیمو ....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

rahele
15 فروردین 91 18:14
elahi begradam khale joon ih mamane to abero dari balad nis
tamae sohbatash hole gerye haye to micharkhid
negaran nashi khale joon
khial nakoni bache khooobi nisti ha
hame bache ha to in seno sal inghad gerye ro daran
ma ham ino motavaje hastim
hata manike hanoooz bache nadarm


وااای آخه نمیدوننی وقتی گریه میکنه هیچی ساکتش نمیکنه!!!! ولی باحال نوشتیییی

مامان کیان
16 فروردین 91 12:44
خوش به حالت تونستی با گل پسرت بری عروسی.ما که با کیان رفتیم یه عروسی شرفمون رو برد!!!


هههههههه...قربون کیان.... عوضش واسه ما چند جای دیگه اینطوری شد
سحر مامان آراد
17 فروردین 91 10:59
عزیزکم 1 ماهگیت مبارک
ناز نفست ناناس
سال نو مبارککککککککککککک جیگگگگگگگگررر



ممنون خاله سحر