رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

25 روزی که گذشت....

1390/12/21 11:22
نویسنده : مامان الهه
247 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیزم 25 روزه که تو با وجود نازنینت زندگی مارو زیباتر کردی....

 

اما از روز اول بگم ... شبی که بیمارستان بودیم و شب بعدش اذیت شدم چون شیرم کم بود  و شما هی بیدار میشدی ولی از شب سوم هر  یک و نیم ساعت یا 2 گاهی هم دو ساعت و نیم  شما گشنت میشد و بیدار میشدی که شیر بخوری ... خیلی واسم جالبه آخه من عاشق خوابم و اگه کسی وسط خواب بیدارم کنه کلی اعصابم به هم میریزه اما از شب سوم به محض اینکه شما دست و پاهای کوچولوت رو تکون میدادی  و میخواستی شروع کنی به داد زدن ( چون گریه که نمیکنی رادینم فقط جیغ میزنی طوری که هر کی ندونه فکر میکنه دو سه روزی هست شیر نخوردی...) من بیدار میشم و ...

روزای اول تا 40 دقیقه هم شیر میخوردی اما تازگیا خیلی طول بکشه یک ربع که اینم به خاطر اینه که قوی شدی و میتونی خوب مک بزنی عزیزم...

ده روز اول که مادر ( مامان مامان) با ما بود به نظر بچه داری خیلی سخت نمیومد چون تقریبا کارم شیر دادن بود.. از روز دهم که تنها شدیم دو سه روز اول یک کم سخت گذشت چون به کارام نمیرسیدم  چون وقتی بیداری همش باید پیشت باشم و وقتی خواب بودی هم خودمم می خوابیدم البته فقط صبح ها... شما به باباییت رفتی و صبح ها ساعت 5 بیدار میشی ...البته یه جورائیم خوبه ها چون من میخوابم و بابایی مواظبته...ناگفته نمونه که هر 20 دقیقه یه بار بابا میاد میگه رادین گشنشه یا خودشو خیس کرده یعنی عملا من هم بیدارم از ساعت 5... ولی کلا بابایی خیلی کمک میکنه و همش دوس داره بغلت کنه و بحرفه باهات ههههه

روز یکشنبه سی ام بهمن بردیمت آز غربالگری تیروئید که از کف پات خون گرفتن و نتیجش که بعد از دو هفته اومد شکر خدا خوب بود... بعدشم رفتیم بهداشت که دکترش گفت یک کم زردی ( البته با هزار تا شک) و اگه زیاد شد ببرمت دکتر...ولی شکر خدا زردیت بالا نرفت و لازم نشد بریم دکتر

از روز اول چشم راستت همش قی میکرد من و بابایی وقتی 15 روزت بود بردیمت متخصص که یک پماد و قطره داد... که پمادشو باید داخل پلک میریختیم من که دلم نمیومد بابایی هم  همینطور ...فقط از قطره استفاده کردیم الان بهتره ولی خوب نشده کامل...دکتر گفت بعد یک هفته سمت بینی کنار چشمتو آروم ماساژ بدیم تا بهتر بشه...دکتر همه چیو چک کرد و گفت پسرمون توی وضعیت خوبی به سر میبره...ماشالا خوب وزن اضافه کرده بودی ...

راستی یادم رفت عزیزم تو یک پسر عمو هم داری که 8 روز ازتو کوچولوتره 4 اسفند دنیا اومد...اسمشم حجت هس...ایشالا همبازیهای خوبی بشین واسه همدیگه... ما هم وقتی شما 12  روزت بود  رفتیم و حجت کوچولو رو دیدیم و این اولین مهمونی رفتن تو بود...

بقیه اتفاقات رو توی پست بعدی خواهم نوشت........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

rahele
21 اسفند 90 13:10
salam
be tartib aks az1rozegish bad1mahegish va bad1sal va bad...................
ta taghirateso khooob befamam
eshala hamishe salem bashi


سلام باشه حتما راحله جان.