7 ماهگی
7 ماهگیت مبارک پسرم
چقدر زود این هفت ماه گذشت ...چقدر زود داری بزرگ میشی پسرم....بعضی وقتا که عکسای نوزادیتو نگاه میکنم دلم تنگ میشه ولی خدارو شکر میکنم که داری بزرگ و بزرگتر میشی و هر روز شیرین تر ....از این که سلامتی خدارو شکر میکنم.........
توی این ماه کلی کار جدید یاد گرفتی توی 6 ماه و نوزده روزگی (14 شهریور) شروع کردی به سینه خیز رفتن البته قبلا هم جابه جا میشدی اما کله نوردی میکردی و لی از این تاریخ دیگه حسابی جابه جا میشی و خیلی تند سینه خیز میری....از 16 شهریور 6 ماه و بیست و یک روزگی متوجه شدم که خیلی خوب میشینی راستش قبلا من خیلی کم میشوندمت و اگه مینشستی هم بیشتر روی پام بود واسه همین هم حسابی ذوق زده شدم....دیگه حسابی سر صدا میکنی و دد و م م و ب ب و خیلی صداهای عجیب غریب دیگه از خودت در میاری.......جیغ میزنی و ... ماشالا غذا هم بد نمیخوری سوپ و فرنی و حریره و شیربرنج میدم بهت
وزنتم 8550
قد 73
دورسرت 45.5
ماشالا به همش
از وقتی سینه خیز میری به همه جا سرک میکشی زیر میز، توی آشپزخونه و ... فقط وقتی میشینی ما از دست در آسایشیم چون از حالت نشسته نمیتونی حالتت رو عوض کنی..حسابی بدجنسی میکنیم ......
توی این مدت که نتونستم آپ کنم خاله عصمت و مهسا و مهران و مانی اومده بودند خونه بابابزرگ و من هر روز میرفتم اونجا و خیلی کم خونه بودم....بعدشم روز 5 شنبه 23 شهریور رفتیم مشهد من و تو وبابا و حاج آقا (یا همون بابا حجی خودمون) بابای بابا...سفر خوبی بود نسبت به دفعه قبل خیلی بهتر بودی و اصلا اذیت نکردی ( هر چند بابا حجی گفت در کل بد نبودی) اما من که خیلی ازت راضیم ههههههههه.... یه چیزی بابات تو این سفر شده بود فرزند صالح و ... (بماند)
مشهد دو تا از بهترین دوستامم ( حمیده و راحله) دیدم دوستای دوران خوش دانشجویی... که با هم رفتیم پارک ملت و شما دریغ از یک لبخند که بزنی دریغ از یک روی خوش نمیدونم چرا اینقدر بد اخلاق بودی ولی بازم من راضی بودم ازت ههههههه
باقی عکسا بعدا
از همه دوستای خوبم که به فکرم بودن ممنونم خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما داررررررررررم