17 ماهگی
سلام عزیزم
17 ماهگیت مبارک گل پسرم
فکر میکردم تابستون که بیاد بیشتر فرصت پیدا میکنم بیام و از تو و خاطراتت بنویسم ولی تابستون هم اومد هم تو نمیذاری پای نت بشینم هم وقتی فرصت میشه و میشینم اصلا حس اش نمیاد!!!حالا سعی میکنم اتفاقاتی که این مدت افتاده رو واست بنویسم
درسته 17 ماهگیت تموم شد و وارد 18 ماهگی شدی، هفتمین دندونت هم سر زد ( الان هم فکر میکنم داری دندون در میاری ولی اصلا نیمذاری دهنتو ببینم) کلماتی هم که میگی خیلی بیشتر شده ، اولین جمله ای هم که گفتی *آب مخام* بود ولی حالا جملاتت بیشتر شده بابا رف، دی دید کجایه و ...هر سوالی هم ازت بپرسم اولین جوابت *نه* چه خوب باشه چه بد ، صبح ها هم اول که از خواب پا میشه دو سوال رو حتما میپرسی ، بابا کجایه؟ دی دید کجایه؟ و تا وقتی بابا بیاد چند بار میپرسی و من فقط میگم بابا سر کاره و تو راضی میشی میری پی بازیت،علاقه زیادی به ماشین بازی داری و البته توپ بازی..توی پارک هم تاب تاب و سرسره رو دوست داری.. اولین اصلاحتم 26 خرداد رفتی ..
خداروشکر پسر خوبی بودی و من تونستم بیشتر روزای ماه رمضون رو روزه بگیرم...ولی هر روز که روزم بیشتر به من میچسبی!!هر وز حتما باید بیرون بریم حالا پارک یا ... تا قبل ماه مبارک هر روز ما خونه بابابزرگ ( بابای من) میرفتیم ..خاله عصمت اینا هم دو هفته ای اومده بودن که با وجود اونا حسابی خوش میگذره ...
19 خرداد هم عمه زهره و شوهرش رفتن مکه که یکم تیر دعوتی داشتند و برگشتن و واسه ما هم سوغاتی آوردن که دستشون درد نکنه..ما هم واسه بدرقه شون رفتیم مشهد که بابابزرگ ( بابای بابا) هم اومدن با ما..
در ضمن جدیدا بابا که میاد تا تو رو نبره یه دوری بیرون بده نمیذاری حتی بشینه ...
عاشق گوسفندایی و اب غلظت میگی ببببببببب بببببببب
رادین و پسر خالش مانی
رادین با پسر خاله هاش مانی و مهدیار و دختر خاله هاش شادن و زهرا
خیلی اتفاقی اینجوری شد این عکس دوس دارم)
اینم زیارتت ..
قربون خنده هات عزیزم