مراسم شیرخوارگان حسینی
سلام رادینم
روز 8 محرم یا همون جمعه سوم آذر با هم دیگه و با خاله پروانه و طاهره رفتیم مراسم شیرخوارگان حسینی که در مهدیه برگزار شد....واقعا حس و حال عجیبی داشت تا حالا من این مراسم رو شرکت نکرده بودم اما امسال از برکت وجود تو ما رفتیم این مراسم .. وقتی آدم خودشو در شرایط رباب میذاره ( که البته اصلا امکانشم نیست) میفهمه چی کشیده این مادر..فدای دلش..واقعا یه ذره بی تابی این کوچولوها درد آوره چه برسه که نتونی واسه آروم کردنش کاری بکنی....
ولی شما همه مراسم رو خواب بودی و نتونستم درست و حسابی ازت عکس بگیرم...البته من چونتو مریض بودی و هوا هم سرد بود فکر نمیکردم بتونیم بریم این مراسم و واسه همینم لباس مخصوص نداشتم واست...شب تاسوعا هم با هم رفتیم روضه که بچه آرومی بودی خداروشکر....البته خلوت بود و تو توی حسینیه واسه خودت سینه خیز میرفتی...جالبه یه پیرزن مثل احوالپرسی سرشو واست بالا پایین کرد تو هم دقیقا همین کارو واسش انجام دادی ...تازه وقتی مداح شروع کرد به مداحی تو شروع کردی به نای نای البته بعدش دیدی به آهنگ رقص تو نمیخوره منصرف شدی .....بعدشم یک کمی رفتیم دسته عزاداری دیدیم....امروزم مراسم تعزیه خوانی بود که شاید بریم....راستی بهت بلغور نذری هم دادم خوردی خیلی دوس داشتی..
خداروشکر مریضیتم خوب شده فقط کمی سرفه میکنی
قبل از اینکه بخوابی
و خواب ناز
اینجا هم مریض بودی و حال نداشتی
لینم یه نگاه کنجکاوانههه