تب
روز دوشنبه هشتم آبان ماه که بابا از خونه فاطمه خانوم اوردت بدنت داغ بود و فاطمه خانوم گفته بود از صبح بی حال و نق نقو بودی و الانم که تب داشتی بابا رفت شربت خرید و دادم بهت و گرفتی خوابیدی ...بعدازظهر رفتیم مسجد که واسه عمو ختم قرآن بود....یه ذره حالت بهتر شده بود و لی بعدش که رفتیم خونه مادر حسابی بی حال بودی و بدنتم داغ بود ...مادر گفت حتما از دندونته آخه هیچ علامت دیگه ای نداشتی که بگم سرما خوردی.......همش رو پام بودی و نیمه خواب تا میذاشتمت روی زمین شروع میکردی به گریه.......هر 4 ساعت بهت شربت استامینیوفن میدادم ولی همش احساس میکردم بدنت داغه خیلی از تب میترسم هر نیم ساعت چکت میکردم و یک پارچه رو خیس و میذاشتم به پاهات و کف دستات....صبح باز خونه فاطمه بیحال و نق نقو و خییل کم غذا خورده بودی بعدازظهر بردمت دکتر که دکتر هیچی نداد و یه جورایی گفت مال دندونه یه آزمایشم نوشت ولی گفت نمیخواد انجام بدید اگه خیلی طول کشید انجام بدین.......ولی خداروشکر از دکتر که اومدیم دیگه نه تب کردی نه هیچی و بعد از اینکه از خونه دوست بابا اومدیم شروع کردی به بازی کردن بعد دو روز بی حالی خداروشکر.......................ولی دندونی سر نزد ولی جای دندونای بالا سفید شدن نسبت به قبل.......
واقعا مریضی این کوچولوها سخته ...خدایا همه مریضا رو شفا بده و به همه مامانا صبر و تحمل بده ..الهی آمین