هشت ماهگی
سلام عزیزم...........هشت ماهگیت مبارک
گاهی دلم واسه روزهایی که میگذره میگیره واسه روزهای شیرینی که با هم داریم ولی همش میگم آینده قشنگتره و صد البته که هر چی بزرگتر میشی شیرین تر میشی .......این ماه خیلی متفاوت بوده هم واسه من و هم واسه تو چون من رفتم سر کار و شما رو هم میبردیم خونه فاطمه خانوووم که خداروشکر پسر خوبی بودی و به گفته فاطمه خانوم گریه نمیکنی و کلی واسه خودت بازی می کنی خدارو شکر خداروشکر...........سینه خیز رو حرفه ای شدی!! و گاهی هم حالت 4دست و پارو میگیری ولی نمیتونی بری و زودی پخش زمین میشی ......کلی هم آواز خونی میکنی...دیگه به همه جاها سرک می کشی.... ولی از همه جا بیشتر آشپزخونه رو دوست داری کلی ذوق میکنی میرم توی آشپزخونه سریع دنبالم میای و خودتو با یه چیزی سرگرم میکنی خصوصا از سینی و با قاشق زدن به سینی ها خیلی خوشت میاد هههههه.......قرار بود موهاتو بزنیم به اصرار بابایی و گفته مادر جونت (مامان بابا) ولی خداروشکر تا حالا که عملیاتی نشده و در حد طرح باقی مونده ..............خونه بابابزرگ (بابای مامان) که میریم خیلی خوش اخلاق تری تا خونه بابای بابا ......خداییش نمیدونم چرا با این که کلی تحویلت میگیرن ولی !!!!!!!!
مادر جونت همش میگه شما لاغرییییی تازه به منم گفت شیرت جووون ندارهههههههه !!!!!!!! ناراحت شدم ولی بیخیالش مهم سلامتیته تازه وزنتم خوبه عزیزم...
توی این ماه عموی من مریض بودن و متاسفانه علاوه بر مریضی شون افتادن و پاشونو پلاتین گذاشتن که فعلا نمی تونن راه برن و بابا من یه داداش نمونه هر روز 5 شش ساعتی رو میرن خونه داداششون...یه داداش نمونه....ایشالا که عمو بهتر بشن خداییش بابا خیلی ناراحته و غصه میخوره ولی چه میشه کرد...و ایشالا همه مریضا شفا بگیرررررررررن.....
راستی امروز روز تربیت بدنی پس روز منم مباررررک هههههه ( ستاد تحویل گیری) خوب هیچ کس یاد این روز نیست گفتم خودم یه یادی کنم از خودم و همه اونایی که یه جورایی به تربیت بدنی مربوط میشن ....
قربونت بشم که با یه دندون کلی با نمک شدی
فکر کنم یه ماهی هست داری رو این پروژه کار میکنی که ظرف قند رو .....
اینجا هم در تلاش واسه خوردن قندی البته بعد از کلی ریخت و پاش ...
همین امروووووووووووز